کشکنگ

از وقتی از خانه گریختم یک آن هم گریه نکردم...

کشکنگ

از وقتی از خانه گریختم یک آن هم گریه نکردم...

آهای تاتر

انجمن نمایش شهرستان بندرلنگه زیر نظر اداره فرهنگ

و ارشاد اسلامی یک دوره کلاس اموزشی تاتر برگذار میکند

اخرین مهلت ثبت نام   26 / 5 / 88

شماره تلفن 2222737_07622225460

من چقدر بدبختم

چند وقت پیش از سر نبودن امین و محسن تک نفری دلم تنگ شده بود حتی برای یک قطره دیالوگ روی صحنه .

رفتم با دبستانی دخترانه در بندرکنگ نمایش کارکردم .آه ...چقدر شیرین بود بازی با آن هفت رنگ.

با اینکه از روی دیوار می رفتم و از لای درختان به دزدی رد میشدم تا آنها من را نبینند

یک روز قبل از ورود به مدرسه آبی و سبز نفس زنان آمدند گفتند : آقا اجازه خانم مدیر می گوید آنها اینجا ایستاده اند لطفا  داخل نشوید .چند بار این تکرار شد ... و  از سر عصبانیت راه رفتم و فکر کردم که خدایا من چقدر بد بختم که نمی توانم نمایش کار کنم . سر به زیرراه می رفتم اما نمی دانستم کجا هستم سرم را که بالا آوردم بوی خاک عجیبی مثل بوی مادربزرگم را حس کردم .

اینجا چقدر زیباست... نمی دانم کجا هستم خوب به آنها نگاه کردم به نیم ساعت قبل جلو مدرسه هم نگاه کردم آنها که نمی گذارند ما برسیم اما ما به این خونه ها به این بو به این رنگ نمی رسیم  چون اینها مال ما نیستند  

 

 

                                   عکس : بهنام پانیزه 

                        عکس : بهنام پانیزه 

                        عکس : بهنام پانیزه

             

کشتی شیطان

مکان بندرلنگه پاتوق.صحنه پشت کانون پرورش فکری کودک ونوجوان،کنار دریا چند تا پله هم دارد.زمان روز،نه شب ،نمیدانم بین روز و شب نزدیکیهای بنگ شوم.من وخودش ایستاده ایم.من روی پله سوم و خودش ازترس پشت دیوار زیر پله ها طوری که اب دریا بر دمپای هایش تف می اندازدمن که نمیترسم وفقط ازدریا میترسم به اخردریا مینگرم.

خودش چیزی دراز در دست دارد و به گمانم بین دوراهی گیر کرده است چون هی لای انگشتش میگذارد و بر میدارد بین دو لبهایش مینهد.ازبس این کار را تکرار میکندکله اش سوت میکشدطوری که از دهانش فواره دودبیرون می اید.من ازترس دریاخودم راپشت سر،صدای محسن نامجوکه ازموبایل خودش میشود پنهان  میکنم.صحبت درباره کار کشتی شیطان است.خودش عصبانی است ومیگوید:مرتیکه، زار مال ماست او اجرا میکند،ان جماعت چه میدانند زار چیست،سرحدی...

خودش ان چیز دراز که حال کوچک شده است را محکم به دریا که بردمپایهایش تف می انداخت پرت میکند و بعد هم ازسر تلافی بر رخ دریا تف میکند من هم که از دریا چندشم میشودلبخندی برلبم امد و کلاه خود را از سر برداشتم وگفتم:به من ربطی نداره،اگر تاچند وقت دیگرمن ....

خودش هم گفت:تو تاچند وقت دیگرازدست من....

حالامنتظریم.